ندای لرستان
ایستاده خوابیدن را سیل به من یاد داد
یکشنبه 18 فروردین 1398 - 1:22:52 PM
ایرنا
ندای لرستان- اینجا شهر پلدختر است زمانی که مسافری از این شهر گذر می کرد فرصتی را برای دیدن رودخانه شهر می گذاشت اما اینک این رودخانه همه زندگی بخشی از مردم را با خود برده است.
می خواهیم به این شهر برویم که اینک در کانون رسانه های جهان قرار گرفته است.
در فرودگاه خرم آباد زمانی که منتظر بودیم بالگرد جمعیت هلال احمر گروه ما را با خود به منطقه سیل زده پلدختر ببرد، افراد بسیاری را از منطقه سیل زده به فرودگاه خرم آباد انتقال داده بودند، با عده ای از آنها هم صحبت شدم با التماس از ما می خواستند به داد افراد گرفتار در مناطق سیل زده برسیم و با خود آذوقه کافی ببریم.
زن جوان که اهل پلدختر بود می گفت با وجود داشتن فرزند پنج ساله اش، چهار روز است که تنها آب و نان خورده و از اولین امکانات بهداشتی بی نصیب بوده و از من درخواست کرد تا برای همشهریانش آذوقه کافی ببرم.
وقتی به او گفتم نیروی امداد نیستم و برای تهیه خبر و گزارش به منطقه خواهم رفت، گویی درد و دل کردنش دوچندان شد و ملتمسانه میگفت صدای بی کسی ما را به گوش مسئولان برسان.
زمانی که قصد سوار شدن بر بالگرد جمعیت هلال احمر را داشتم بسیاری از کمک های مردمی در انتهای بالگرد بود که برای انتقال به مناطق سیل زده آماده شده بودند، به زحمت روی بسته ها نشستم و از پنجره بیرون را نگاه میکردم، همه چیز عادی به نظر می رسید تا اینکه کمتر از بیست دقیقه به آسمان پلدختر رسیدیم.
باور کردن شهر پلدختر با این وضعیت قابل قبول نبود برخی روستاها اطراف در محاصره آب بودند برخی ها خالی از سکنه، برخی دیگر که آب فروکش کرده بود خانه ها شبیه قبل نبودند اما شهر پلدختر از بالا بسیار اسفناک تر از آن چیزی بود که شنیده و دیده بودم.
در محل جمع آوری کمک های مردمی از بالگرد پیاده شدیم و تا رسیدن به مرکز شهر 10 دقیقه مسافت بود.
سوار تاکسی که شدم پیرمرد پلدختری ما را به نزدیک ترین مسیر رساند و در طول مسیر می گفت از بسیاری بی خبر هستیم، خواهر زاده 28ساله ام با موتورش ناپدید شده و تاکنون ردی از آن پیدا نکرده ایم.
زمان پیاده شدن خواستم کرایه مسیر را حساب کنم که از من قبول نکرد و گفت شما به شهر ما آمده اید و می خواهید صدای ما باشید چطور ممکن است از شما پول بگیرم، متاسفم که در این شرایط میزبان شما هستم.
ورودی شهر پلدختر و بر روی پل شهدای دولت این شهرستان نیروهای بسیج مردمی با ابزار کمکی در حال تردد بودند و حجمی زیادی از خودورها را مشاهده کردم که برای کمک رسانی از شهرهای مختلف خود را به این منطقه رسانده بودند.
به معنای واقعی شهر مانند شهرهای جنگ زده شده بود، گردوخاک ناشی از گل و لای فضای شهر را کدر کرده بود، بسیاری از خانه ها تخریب شده بودند و مردمی که تمام قد در گل بودند خسته از جور روزگار هرکدام در معابر نشسته بودند.
با دیدن این فضا شوکه شده بودم، با تمام انرژی آمده بودم تا بتوانم به نوعی خدمت رسانی کنم اما به یکباره فرو ریختم و نای راه رفتن نداشتم، تا این که با صدایی که دائم در حال گفتن آقا از ما هم عکس بگیر به خود آمدم، جوانی 23 ساله بود که بر روی تپه ای در داخل شبیه به مغازه نشسته بود و در حال میل کردن نان و پنیر از جنس کمک بود.
او گفت: هیج میدانی برروی چه چیزی نشسته ام؟ از پرسیدن این سوال متعجب شدم. گفت اینجایی که نشسته ام سقف خودروی من است و این خودرو زیر تپه ای از خاک دفن شده، به زحمت گل و لای گرفته شده از شیشه ماشین را کنار زده بود و داخل خودرو مشخص بود.
میگفت این محل زمانی بنگاه معاملاتی خودرو بود و تمام دارایی هایم همین ماشینی است که می بینی.
در این حال فرد دیگری دست مرا به بیرون کشید و برای دیدن منزلش صدایم کرد، این که می بینی خانه آرزوهای من و همسرم است، با دست های خودم این کاخ را ساخته بودم، به امید آمدن فرزند در راهمان روزگار را گذراندم و اکنون تخریب شده و دیگر ندارمش و فقط امید به آمدن دخترم دارم.
برای رسیدن به آن سوی خیابان باید وضعیت سختی را تحمل می کردم و تا مچ پاهایم در گل فرو می رفتم، پیرمردی را دیدم که می گفت به منطقه آسیب دیده ما رسیدگی نمی کنند و کمک ها را به منطقه تنگ علی(محله ای آن سوی شهر پلدختر) که هیچ اتفاقی برایش رخ نداده می برند.
شب و روز از ترس دزدیدن وسایلمان مجبور هستیم در کنار منزل بمانیم و این موضوع باعث شده تا هیچگونه کمکی به ما نرسد، باید منزل تخریب شده خودمان را ترک کنیم تا بتوانیم آذوقه ای بدست آوریم و در این صورت وسایلمان را غارت می کنند.
ترس ما از خسارات سیلاب نیست، ترس ما از غارت وسایل مان است.
فردی دیگر با اعتراض به من رو کرد و گفت تاکنون ایستاده خوابیده ای؟ ایستاده خوابیدن را سیل به من یاد داد تا بتوانم با تکیه به دیوار فروریخته خانه یمان ایستاده بخوابم.
آن سوی خیابان صدای اعتراض فردی به گوش می رسید که می گفت شما به خاطر ما خود را به زحمت انداخته و گلی شده ای اما مسئولان حتی نمی آیند از ما خبری بگیرند، حتی نمی پرسند مرده ای یا زنده. می گفت شب ها در گل و لای منزلش که سقف ندارد می خوابد، می گفت برای رفتن به سرویس بهداشتی مشکل دارد.
خانم جوانی که فرزندش را در آغوش کشیده بود میگفت آذوقه نمی دهید، مال خودتان اما یک چادر اسکان به مابدهید تابتوانم به راحتی به فرزندم شیر بدهم، چادرها را به اشخاصی می دهند که نیازی نداشته و آن را در شهرهای دیگر می فروشند.
جوان 38 ساله ای در کنار مکانی که روزی منبع درآمدش بود با لباسی گل آلود نشسته بود و میگفت بیش از 300میلیون تومان وام گرفته ام تا بتوانم امورات بگذرانم اما تنها یک قاب عکس سهراب سپهری برایم باقی مانده و با خود زمزمه می کرد؛ اهل پلدخترم روزگارم بد نیست.
17سال است کار می کنم حتی یک مسافرت هم نرفته ام، سخت است که اکنون هیچ سرمایه ای ندارم
تا نیروهای کمکی اقدام به جمع آوری گل و لای خیابان ها نکنند، وضعیت سروسامان نمی یابد.
مادری از من عذرخواهی کرد به دلیل اینکه اینگونه میزبان ما شده، میگفت خانه ای ندارم که شمارا دعوت کنم اما قول می دهم با بهتر شدن اوضاع از شمابه نحو احسن پذیرایی کنم.
مردی میانسال میگفت چرا وقتی میدانستند در پلدختر سیل می آید، وسایل و امکانا را به این شهرستان منتقل نکرده تا از آسیب جلوگیری کنند.
اکنون به ما هیچ آذوقه ای نمی رسد اگر نیروهای مردمی به کمک ما نیایند معلوم نیست به چه وضعیت دچار خواهیم شد، آنهایی که کمک ها را غارت می کنند مهاجر هستند.
روز از نیمه گذشته بود و آفتاب زورش به شهر نمی رسید، اما همچنان مردم در تلاش برای پاک کردن بقایای سیلاب بودند هرچند بی فایده.
برای رساندن حرف مردم پلدختر ساعت ها و یا حتی روزها باید در کنارشان ماند و گلی شد تا عمق فاجعه را دریابیم.
آفتاب غروب کرده بود که پلدختر را ترک کردم اما مردم این خاک هرگز این شهر را ترک نخواهند کرد، ایستاده اند تا با هر زحمتی شهر را دوباره بسازند.

http://www.Lor-Online.ir/fa/News/91247/ایستاده-خوابیدن-را-سیل-به-من-یاد-داد
بستن   چاپ